عشق کالیس ماریوس !
آنچه من به نام مردم ستمدیده و به عنوان خیر خواهی بردگان و طرفداری از میهن و ملت انجام داده ام ، و خون های بسیاری که ریخته ام و لشکر کشی هائی که داشتم و در تاریخ ضبط است ، تمام آنها جز خیانت چیزی نبوده و آن بر اثر یک هوس نفسانی و مولّد یک اندیشه و پندار شیطانی بود نه به خاطر ملت و نه وطن و نه ستمدیدگان و محرومان .
من در کودکی در قریه ای که می زیستم دختری را دیدم عاشق او شدم اما او را بعد از مدتی به جواهر فروشی دادند که به روم ببرد . من به خاطر او به روم رفتم و پس از چندی نهضت بردگان بوجود آمد که در آن شرکت کردم و عاقبت رهبر بردگان شدم و همین که مصدر قدرت شدم به بهانه بچه گانه ای دستور دادم تمام جواهر فروش ها را از دم تیغ گذراندند ، بدبختانه معلوم شد که شوهر معشوقه ام در میان آن بیچارگان نبوده .
دنبال این برنامه هر چه جنایت شد ، کشتارهای بی رحمانه واقع گشت ، لشگرکشی ها به کشورهای دیگر اتفاق افتاد ، همه و همه به خاطر رسیدن به وصال آن زن شوهردار بود .
سالها گذشت ، شبی در اردو بودم ، سر و صدائی به پا خاست ، پس از تحقیق معلوم شد دو سرباز پست ، فاحشه ای را به سرباز خانه آورده اند فرمان دادم دو جوان سرباز را فوری کشتند ، نوبت به کشتن زن بدکاره رسید وقتی او را به حضور من آوردند معلوم شده همان معشوقه من است که فکر و ذکر و کار و زندگی مرا سالها مصروف عشق ناپاک خود ساخته ، در حال که مدت ها در آغوش اراذل و افراد پست و مردم بی شخصیت به سر می برده ..............................
موضوعات مرتبط: حجة الاسلام شریفی ، ،
برچسبها: